فانتزی مذهبی2
💔😭 یک‌لحظه‌یادم‌رفت‌اسم‌من‌رقیه‌است سیلی‌که‌خوردم‌عمه‌را‌هم‌تار‌دیدم احساس‌کردم‌صورتم‌آتش‌گرفته‌است خود‌را‌میان‌یک‌در‌ودیوار‌دیدم