از جوانی مقید بود تا میتواند گناه نکند
و آنقدر به حج رود تا حضرت حجت را ملاقات کند.
در یکی از این سالها که به حج مشرف شده بود،
عضو خدمه کاروان بود
یک شب زودتر از شب عرفه …
با تمام وسایل به عرفات رفت تا جای مناسبی برای کاروان پیدا کند
تک و تنها در خیمهای بود
از بیم سارقین، تا صبح بیدار ماند و مشغول عبادت.
نیمههای شب، سید بزرگواری به خیمه او آمد
و فرمود:
حاج محمد علی فَشندی! سلام علیکم.
جواب ایشان را داد و …
به احترام، از جا برخاست.
ابتدا ترسید اما پس از چند جمله که با آقا حرف زد، محبتش در دل او جای گرفت.
آقا فرمود:
حاج محمدعلی، خوشا به حالت، خوشا به حالت!
گفت: چرا؟
فرمود:
شبی را در عرفات بیتوته کردی که جدم سیدالشهدا در اینجا بیتوته کرد.
حاج محمدعلی گفت: …
در این شب چه باید کرد؟
آقا فرمود:
دو رکعت نماز میخوانیم با کیفیت مخصوص.
بعد نماز، آقا دعایی را خواند که مرحوم فشندی تا به حال نشنیده بود
سعی کرد آنرا حفظ کند
آقا فرمود:
این دعا مخصوص امام معصوم است و تو نیز آنرا فراموش خواهی کرد!
به آقا گفت: …
ببینید اعتقاداتم درست است؟ و اعتقاداتش را عرضه داشت
آقا فرمود: اعتقاد خوبی داری
سؤال کرد:
الآن امام زمان کجا هستند؟
آقا فرمود:
الآن در خیمه هست!
سؤال کرد:
میگویند روز عرفه، حضرت حجت در عرفات هست؛ کجای عرفات؟
آقا فرمود: …
حدود جبل الرحمة، مردم او را میبینند اما نمیشناسند!
سؤال کرد:
شب عرفه حضرت حجت به خیمه حجاج میروند؟
فرمود:
به خیمه شما میآید
زیرا فردا شب به عمویم حضرت عباس متوسل میشوید!
در آن موقع آقا سؤال کرد:
حاج محمدعلی، چای داری؟
گفت: نه
آقا فرمود: …
چای با من! و از خیمه خارج شد و کمی چای آورد.
حاج محمدعلی آنرا دم کرد
به قدری معطر بود که یقین کرد از چایهای دنیایی نیست.
سپس آقا ۱۰۰ ریال سعودی به او داد و فرمود:
برای پدرم یک عمره به جای آور.
سؤال کرد:
اسم پدرتان چیست؟
فرمود:
سید حسن.
سؤال کرد: …
اسم خودتان چیست؟
فرمود:
سید مهدی.
در آن لحظه آقا برخاست که برود
حاج محمدعلی، آقا را در آغوش گرفت
و آن قسمت از صورت مبارک را که خال زیبایی داشت، بوسید.
بعد چند لحظه که از آقا جدا شد، در بیابان عرفات هرچه اطراف را نگاه کرد، کسی را نیافت.
یک مرتبه متوجه شد …
ایشان حضرت حجت بودند،
نشست و زار زار گریه کرد.
فردای آن روز، کاروان به عرفات آمد.
شب عرفه بدون آنکه به آنها بگوید که
آقا فرمودند:
«فردا شب به خیمه شما میآیم چون به عمویم عباس متوسل میشوید»،
خود روحانی کاروان روضه حضرت عباس را خواند!
دائما …
منتظر حضرت بود.
بالاخره روضه نزدیک بود تمام شود
که کاسه صبرش تمام شد!
از خیمه آمد بیرون
ناگه دید حضرت حجت بیرون خیمه به روضه گوش میدهند و گریه میکنند.
خواست داد بزند که آقا اینجا هستند
اما آقا اشاره کردند که چیزی نگو
خواست به سمت آقا برود اما …
قدرت از پاهایش سلب شده بود.
روضه که تمام شد، حضرت هم تشریف بردند
و قدرت به پاهای او بازگشت.
صلی الله علیک
#يا_أبا_الفضل_العبّاس
منبع
آثار و برکات امام حسین علیهالسلام ص۲۳
@fanus_rah_ir