#خاطرات_همسرداری
🚼 صبح زود حمید می خواست بره بیرون، برایش تخم مرغ آب پز كرده بودم، وقتی رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایساده بود ، همین كه تخم مرغ ها را برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش، هم
#عصبانی بودم كه اومده بود تو آشپزخانه هم ترسیده بودم كه نكنه طوریش بشه.
🚼 حمید سریع خودشو رسوند تو آشپزخانه و با خونسردی بهم گفت :
#آروم_باش ،
تا تو آروم نشی بچه رو دكتر نمی برم، این قدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم، یه هفته تموم می بردش دكتر بهم می گفت: دیدی خودتو بیخود ناراحت كردی دیدی بچه خوب شد.
🆔
@hamsar_daari