دلم برای کودکیام تنگ شده
برای روزهایی که باور سادهای داشتم
همه آدمها را دوست داشتم
مرگ مادر کوزت را باور میکردم...
و از زن تناردیه کینه به دل میگرفتم
مادرم که میرفت به این فکر بودم که مثل مادر هاچ گم نشود
دلم میخواست
ممل را پیدا کنم
از نجاریها که میگذشتم گوشه چشمی به دنبال وروجک میگشتم
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود
دلم برای خدا تنگ شده
خدایی که شبها بوسه بارانش میکردم
دلم برای کودکیام تنگ شده...
شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت...
#نوستالژی
🎯
@Farajaleb