هدایت شده از یازینب
زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد، مادرم سه تا روسری برایش گرفت. زینب روسری سرمی کرد و به مدرسه میرفت (قبل از انقلاب ). بچه ها خیلی مسخره اش می کردند و اُمل صدایش می‌زدند، بعضی روزها ناراحت به خانه می آمد، معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان همه بچه ها به من اُمل می‌گویند... یک روز به زینب گفتم: تو برای خدا حجاب کردی یا مردم؟ زینب گفت : معلوم است برای خدا! گفتم: پس بگذار هرچه دلشان می‌خواهد بگویند... ✍ راوی مادر شهیده زینب کمایی 📕راز درخت کاج صفحه ۴٩ شادی روح بلندشان صلوات 🇮🇷