پیشنهاد حاج قاسم و موافقت رهبری
یک روز در تهران در قرارگاه خاتم بودم که یکی صدایم کرد. برگشتم دیدم حاج قاسم است. گفت چطوری؟ چند روز پیش در یک جای خوب به فکرت بودم؛ گفتم کجا؟ گفت بعدا میگویم. بعدا فهمیدم گویا خدمت حضرت آقا نام من را برای دریافت مدال نصر داده بود. این مدال در یک مراسمی با حضور حاج قاسم و آقای باقری به نمایندگی از حضرت آقا به بنده هم داده شد.
* که بالاترین نشان در حوزه پشتیبانی رزمی کشور است.
بله
* سردار! شما در صحبت هایتان به خاطراتی اشاره کردید و گفتید که چند بار خوشحالی حاج قاسم را دیدهاید. آیا عصبانیت، ناراحتی و یا گریه ایشان را هم دیدید؟
بله خیلی زیاد.
* در این مواقع چطور رفتار میکرد؟ یکی دو موردش را برای ما تعریف کنید.
خوب نیست بگم (با خنده). یک روز حاج قاسم یک هدفی را به من نشان داد و گفت باید آنجا را بزنید. هرچه ما تلاش کردیم، شلیکها به هدف نمیخورد. گفت چرا نمیخورد؟ گفتم چه کار کنم توپ است دیگر؛ من میخواهم بزنم ولی نمیشود. گفت باید بزنی؛ گفتم دارم تلاشم را میکنم ولی نمیخورد. گفت حاج محمود بازداشتت میکنم. گفتم چطور میخواهید بازداشتم کنید؟ من که اینجا خودم بازداشت هستم؛ اگر جلوتر بروم مسلحین مرا میگیرند، عقب هم که نمیروم، من خودم محترمانه بازداشت هستم.
کسی جرأت نمیکرد به حاج قاسم چیزی بگوید ولی من نیروی حاج قاسم نبودم و از نیروی زمینی به کمک آنجا رفته بودم و باهم رفیق بودیم.
یا در همین «ریتیان». ریتیان حلقه آخری بود که باید آزاد میشد تا به نبل و الزهرا میرسیدیم. حاج قاسم گفت ۴۰ تا موشک به ریتیان بزن؛ گفتم ۴۰ تا موشک میزنم اما هر ۴۰ تا به ریتیان نمیخورد؛ نهایتا ۲۰تا اصابت میکند. عصبانی شد گفت نه، همه باید بخورد. گفتم نمیشود؛ بعد توضیح دادم که کاتیوشا محدودهای به اندازه یک کیلومتر در ۵۰۰ متر را پوشش میدهد، ریتیان ۲۰۰ متر است.
موشکها را زدیم ولی تعدادی از آنها همانطور که گفته بودم به اطراف ریتیان خورد. باز عصبانی شد و گفت چرا نخورد؟ میخواست زود خط را بشکند و به نبل برسد. من به اتاق رفتم و خوابیدم؛ ابو احمد آمد و گفت پاشو شب عملیات و شب آزادی نبل و الزهراست تو قهر کردی؟ گفتم قهر نکردم ولی چه بگویم؟ میان این همه آدم، حاج قاسم این طور با من صحبت میکند. حین صحبت بودیم که حاج قاسم خودش آمد. انگشتری که دستش بود را درآورد و در انگشت من کرد و گفت پاشو شب عملیات است بایست و کارت را بکن. قهر نکن.
اخلاق حاج قاسم اینطور بود که وقتی میدید کسی مسئولیت و وظیفهاش را به خوبی انجام نمیدهد به شدت عصبانی میشد و تشر میزد؛ روس، سوری و ایرانی هم نمیشناخت. البته همیشه و در همه جا از خوبی و خوش اخلاقی حاج قاسم میگویند ولی حاج قاسم کسی بود که گاهی عصبانی هم میشد ولی با همه این تفاسیر، من در دنیا کسی را مثل حاج قاسم ندیدم که فعل خواستن را اینطور صرف کند.