📝نمیخواهم شمشیر زبانم غلاف شود!
🔹سالهای قبل از مشروطه که شهید مدرس تازه تدریس را در مدرسه کوچک اصفهان شروع کرده بود؛ با زن و بچهاش در خانهای بسیار قدیمی زندگی میکرد که سقف یکی از اتاقهایش تخریب شده بود. آقاسیدحسن مدرس دید با نزدیک شدن فصل سرما و آمدن باران، ریزش سقف آن دو تا اتاق دیگر خانه هم حتمی است و جان اهل و عیالش در خطر است. پس به فکر افتاد؛ راهی بیرون شهر شد و برای یک مرد زمیندار در مقابل دستمزد شروع به کارگری و دیوارچینی اطراف باغ کرد. بعد از دو روز کار، دستمزدش را که گرفت، سریع راهی بازار شد و مصالح لازم را خرید و با استخدام یک کارگر رفت خانه. پسرهایش را هم با اینکه کودک بودند؛ صدا کرد. آنوقت خودش و کودکانش به همراه آن کارگر شروع کردند به کار...وقتی کار تعمیر خانه تمام شد یکی از بازاریان اصفهان آمد دیدنش و گفت که «آقاسید شنیدهام که خودت برای تعمیر خانهات کارگری کردی امر میفرمودی من کارگر میفرستادم دم منزلتان» آقا نگاهی به او کرد و گفت «من اینجور برای آسایش اهل و عیالم کار میکنم که بعدش مجبور نباشم شمشیر زبانم را غلاف کنم»...
اصلاً او برای همین نوع زندگی کردن و واستگیاش بود که میتوانست جواب همه را بدهد. جلوی «وثوقالدوله» بیاستد و باعث به مرحله عمل نرسیدن قرارداد 1919 او بشود. یا مثلاً باعث سقوط کابینه صمصامالسلطنه بشود...
رضاخان سردار سپه آن موقعها که هنوز ژست خدمتگذاری به مردم داشت و راهها را امن میکرد؛ دسته عزاداری راه میانداخت .... یک روز به شهید مدرس گفته بود: «آقا این جیب قبای شما چقدر بزرگ است؟». شهید مدرس هم جوابش را داده بود که «درست است که جیب من بزرگ است اما این جیب ته دارد، برعکس جیب شما که ته ندارد!»
آن روز نیز که شهید مدرس طرح استیضاح سردار سپه را در مجلس رهبری میکرد، رضا قلدر سر راهش آمده بود و با عصبانیت گفته بود «پیرمرد تو از جان من چه میخواهی؟» شهید مدرس هم با خونسردی به لهجه اصفهانی جواب داده بود که «میخواهم کو (که تو) تو نباشی!»
✅ ایتا
https://eitaa.com/farhange_paydari
✅ روبیکا
https://rubika.ir/farhange_paydari
✅ تلگرام
https://t.me/farhange_paydari
https://chat.whatsapp.com/FtTlWgqrJRRAmwkRlYwWvl
⚪️ گروه واتساپ
#پایداری