ای ز چشم همگان ریخته اشک بصرت حسنی و چو حسن خون شده عمری جگرت همچو اجداد غریبت همۀ عمر غریب به جوانی شده مسموم چو جد و پدرت در پی ماه صفر معتمد از زهر جفا کرد با عم گرامیت حسن همسفرت بس‌که در جامعه مظلوم و غریب و تنهاست نیست ممکن که عزا بر تو بگیرد پسرت چشم بگشا به سوی خانۀ در بستۀ خویش که عزادار شده همسر نیکو سیرَت سال‌ها تحت‌نظر بودی و بودی در حبس کس ندانست و نداند که چه آمد به سرت چشم حق‌بین تو شد بسته و می‌بینی باز همه جا غربت مهدی است به پیش‌ِ نظرت سال‌ها شمع صفت سوختی و آب شدی نه فقط زهر جفا زد به دل و جان شررت سال‌ها بود که با یاد لب خشک حسین خون دل بود روان روز و شب از چشم ترت "میثم" از خواجگی هر دو جهان دست کشد بشماریش اگر جزء گدایان درت غلامرضا سازگار