🔸پسر یکی از سوفسطائی‌ها که به «وجود» اعتقاد نداشت از دنیا رفت. عالمی با فرزند خردسالش به تسلیت گویی‌اش رفتند. عالم به کنایه گفت: +تو که وجود رو قبول نداری پس پسری وجود نداشته که حالا از بین رفته باشد، پس ناراحت نباش! -دلم به خاطر این می‌سوزه که پسرم مُرد و کتاب شکوک رو نخوند. +کتاب شکوک چه کتابیِ؟ -کتابیِ که تازه نوشتم، هر کی بخونه در هر چه بوده و هست شک می‌کنه به حدّی که توهم می‌کنه چیزی که بوده، نبوده و گمان می‌کنه چیزی که نبوده بوده. پسر خردسال عالم گفت: خب فرض کن پسرت نمرده اگر چه واقعا مرده، و فرض کن کتاب رو خونده اگر چه نخونده. سوفسطائی ساکت شد و نتوانست جوابی بدهد. ‌‌‌@farhangikowsar