هدایت شده از کانون خادم الشهدا
همرزم‌شهید: شب‌قبل‌ازشهادت‌بابڪ‌بود. یہ‌ماشین‌مهمات‌تحویل‌من‌بود. من‌هم‌قسمت‌موشکی‌بودم وهم‌نیروی‌آزادادوات. اون‌شب‌هواواقعاسردبود. بابڪ‌اومدپیش‌من‌گفت: "علی‌جان‌توی‌چادرجانیست‌من‌بخوابم.پتوهم‌نیست." گفتم:توهمش‌از‌غافلہ‌عقبی.بیاپیش‌من. گفتم:بیااین‌پتو؛اینم‌سوءیچ بروجلوماشین‌بخواب،من‌عقب‌میخوابم. ساعت3شب‌من‌بلندشدم‌رفتم‌بیرون. دیدم‌پتوروانداخته‌رودوش‌خودش‌داره نمازمیخونه... (وقتی‌میگم‌ساعت(۳)صبح‌یعنی‌خداشاهده‌اینقدرهواسرده‌نمیتونی‌ازپتوبیای‌بیرون!!) گفتم:بابڪ‌بااینکاراشهیدنمیشی‌پسر .. حرفی‌نزدمنم‌رفتم‌خوابیدم. صبح‌نیم‌ساعت‌زودتراز‌من‌رفت‌خط‌وهمون‌ روزشهیدشد..:))) -شهید بابک نوری تولدت تو آسمونا مبارک برادر...:))) 🆔@shohad_kub