و لاتمکر بي فی حیلتك...
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند يڪ هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.
-وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که امتحان تمام شده است.
-بنابر اين آنها براي توجيه غيبت در امتحانشان فڪري كردند!
-آنها به استاد گفتند : ما به شهر ديگری رفته بوديم که در راه برگشت لاستيک خودرومان پنچر شد و از آنجايی که زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولانی نتوانستيم کسی را گير بياوريم و از او ڪمڪ بگيريم، به همين دليل روز امتحان دير وقت به خانه رسيديم.
-استاد فکری کرد و پذيرفت که آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند.
-چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يڪ ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند. آنها به اولين مسأله نگاه کردند که ۵ نمره داشت. سؤال خيلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.
- سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتيازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سؤال اين بود :
- کدام لاستیک پنچر شده بود؟!!!!