✍️ ده، پانزده دقیقه به اذان که می شد، آستین بالا می زد و برای نماز آماده می شد.وقتی هم که در ساختمان سیزده طبقه ی صدا و سیما بودیم، همین که صدای قرآن پخش می شد، بلند می شد و لباس پوشیده و نپوشیده، بچه هارا صدا می کرد و با چیپی که دم دست بود به طرف مسجد بلال حرکت می کرد. کاری نداشت کسی می رسد یا نمی رسد؛ مدتی صبر می کرد و بعد راه می افتاد. نماز اولویت اولش بود. می گفت هر کس سر نماز حواسش پرت باشد، در زندگی هم حواسش پرت خواهد بود. معمولا چند روز یکبار روزه بود. وقتی هم که روزه نبود، غذای سر کارش نان و پنیر و کشمش یا گردو بود. شب هایی هم که تا صبح پشت میز مونتاژ بود، یک مشت کشمش همراهش بود. به قول بچه ها، اوضاع کشمشی بود. یک بار در مسیر اهواز برای صرف ناهار به یک رستوران رفتیم. سید که آمد، لیست غذا را دادیم دستش. مدتی لیست را بالا و پایین کرد و دست آخر دستش را گذاشت کنار ماست.
▫️ ( صفحه ۴۱ تا ۴۵ کتاب گوشه هایی از زندگی سید شهیدان قلم _ محمد رضا حدادی )
📆 به مناسبت سالروز تولد شهید آوینی
🔈با فرهنگ شهر منطقه یک اصفهان همراه باشید
✅
https://eitaa.com/farhangshahr1
🆔