معرفی کتاب 📖بخشی از کتاب سقای آب و ادب : بیست و پنج سال پیش بود، یا کمی بیشتر. علی(ع) در مسجد نشسته بود و گرد او یاران و دوستان و اصحاب، حلقه زده بودند.در این حال، پیرمردی بیابانی که محاسنی سپید و چهره‌ای آفتاب سوخته اما نمکین داشت به مسجد درآمد.با لهجه‌ای شیرین به همه سلام کرد، حلقه جمع راشکافت، بر دست و روی علی بوسه زد و زانو به زانوی او نشست: «علی جان! خیلی دوستت دارم. دلیلش هم این است که این شمشیر عزیزم را آورده‌ام به تو هدیه کنم.»علی خندید؛ ملیح و شیرین، آنچنانکه دندان‌های سپیدش نمایان شد.«دلیل، دل توست عزیز دلم! اما این هدیه ارجمندت را به نشانه می‌پذیرم.»پیرمرد عرب، خوشحال شد، دوباره دست و روی علی را بوسید .فراوان داشت علی از این عاشقان بی‌نام و نشان. شمشیر را لحظاتی در دست چرخاند و نگاه داشت، انگار که منتظر خبری بود یا حادثه‌ای.خبر، عباس(ع) بود که بلافاصله آمد. هفت یا هشت ساله اما زیبا، رعنا و بلند بالا، سلام و ادب کرد اما چشم از شمشیر برنداشت.... علی فرمود: عباس من! دوست داری این شمشیر را به تو هدیه کنم؟عباس خندید. آرزوی دلش بود که بر زبان پدر جاری شده بود.«بله، پدر جان! قربان دست و دلتان.»علی فرمود: بیا جلو نور چشمم!عباس پیش آمد. علی از جا بلند شد، شمشیر را با وسواسی لطف آمیز بر داشت 📜 سالن مطالعه نیایش بابوکان جهت کسب اطلاعات بیشتر ✅ عضویت در کانال ایتا https://eitaa.com/salonmotaleniayiesh1 ✅ تماس با شماره 03133232052 همراه ما باشید در اداره فرهـنــگـی اجـتــمــاعـی منطقه ۲ شـــــــــــــهـــــــــــرداری اصــــــــــــفـــــــــــهان @farhangshahr2