✅ شهید مهدی باکری 🔰 شاید تنها باری که سرم داد زد به خاطر بود. کشاورزها کنار جاده اهواز – دزفول کاهو و گل کلم و سبزیجات می‌گذاشتند، می‌فروختند. مهدی مدام رفت و آمد داشت. 💢 گفت اگر سبزی چیزی لازم دارم بنویسم از آنجا بخرد. خودکارش گوشه اتاق بود برداشتم که بنویسم؛ ❗️یک داد زد: «اون خودکار رو بذار سرجاش». گفت: «از خودکار خودمون استفاده کن. اون مال بیت‌الماله، نه استفاده شخصی»❗️ ♨️ ترسیدم. فکر کردم چی شده! من فقط می‌خواستم اسم چند تا سبزی را بنویسم؛ همین... 🔻گفتم: «تو دیگه خیلی سخت می‌گیری». تا آمدم از فلان و بهمان بگویم؛ 🔺گفت: «به کسی کار نداشته باش! ما باید ببینیم حضرت علی (ع) و امام چه طور زندگی می‌کنند». ✍ برگرفته از کتاب نیمه پنهان ماه 6 |مهدی باکری به روایت همسر شهید