#داستان ۱
▫️عصر یکی از روزها بود.
ابراهیم از سرکار به خانه آمد. وقتی وارد کوچه شد برای یک لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد. با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت! می خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار تا میخواست از دختر خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آنها است. دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین من تو و خانوادت رو کامل میشناسم، تو اگه واقعا این دختر و میخوای من با پدرت صحبت میکنم که...
جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه تورو خدا به بابام چیزی نگو من اشتباه کردم، غلط کردم ببخشید و...
▪️ابراهیم گفت: نه منظورم رو نفهمیدی. ببین پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت میکنم. انشالله بتونی با این دختر ازدواج کنی. دیگه چی میخوای؟! جوان که سرش پایین بود گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبی میشه.ابراهیم گفت: پدرت با من، حاجی رو من میشناسم. آدم منطقی و خوبیه. جوان گفت: نمیدونم چی بگم هرچی شما بگی. بعدهم خداحافظی کرد و رفت. شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر جوان صحبت کرد و اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پیدا کند، باید ازدواج کند. در غیر این صورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد. و حالا این بزرگتر ها هستند که باید جوان ها را در این زمینه کمک کنند.حاجی حرف های ابراهیم را تایید کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم هایش رفت تو هم. ابراهیم پرسید: حاجی اگر پسرت بخواد خودش و حفظ کنه و تو گناه نیفته اون هم تو این شرایط جامعه کار بدی کرده؟ حاجی بعد از سکوت گفت: نه
🔺فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبتکرد و بعد هم با مادر دختر و بعد... یک ماه که از آن قضیه گذشت ابراهیم وقتی از بازار برمی گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست. رضایت، بخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده. این ازدواج هنوز هم پابرجاست واین زوج زندگی شان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دانند😍
✅ شیطان در کمین است اما اگر روابط دختر و پسر بر اساس پیوند الهی و از راه درست باشد هیچ چیز باعث خوشبختی ما و مانع از آرامش نیست.
بله عزیزان من همانطور که حدس زدید، موضوع مبحث ما درباره روابط بین دختر و پسر هست که امروز خیلی از ما با آن سر و کار داریم.
در ادامه و روزهای آینده درباره این موضوع صحبت خواهیم کرد🌻
داستان برگرفته از کتاب شهید ابراهیم هادی
#روابط_دختر_و_پسر
@farzand_aftab