بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌿 _من هنوزم منتظر توام.. +ولی من منتظر کسی نیستم.. _یعنی چی؟! +یعنی اینکه همین :) _راستی ! بنر شما رو از نرگس گرفتم و چاپ کردم و بچه‌ها نصب کردن.. +خب؟! _ رمز لبتاپ رو.. پریدم وسط حرفش.. + یه‌جوری خودم حل میکنم.. _محیا +خانووم _محیا +خانمم _محیا برگشتم سمتش .. +فکر می‌کنم نمی‌شنوید.؟! +محیاا خااانم _می‌شنوم ولی نمی‌خوام بگم. +چرا؟! _چون .. +چون چی؟! _چون دوستت دارم خواستم از آشپزخونه خارج بشم .. سمت خروجی رفتم ..ولی اون هنوز ایستاده بود .. رسیدم با مقابلش.. با‌صدای آروم گفت _ببین چقدر خوبه :) خودت بیای سمتم.. حرصم گرفت دندونهام روی هم فشردم.. نفسهام با صدا شده بود.. _محیا لطفا +چرا اینقدر عاجزانه تلاش میکنی! +من.. +من..دوستت داشتم.. +اومدم سمتت.. +خودت سرگرم یکی دیگه بودی.. از کنارش رد شدم و به بیرون رفتم.. +من.. +من..دوستت داشتم.. +اومدم سمتت.. +خودت سرگرم یکی دیگه بودی.. از کنارش رد شدم و به بیرون رفتم.. مزخرف‌ترین حال ممکن رو داشتم.. چقدر منتظر شنیدن دوستت دارم‌های علی‌آقا بودم.. اما‌ الان که دیگه کم آوردم ؟! موقع ناهار بود.. بابا و عمو محسن سیخ‌های کباب رو آماده میکردند.. مادربزرگ وپدربزرگ مشغول‌صحبت بودند.. خاله‌ملیحه و مامان و نرگس و آسا داشتند وسایل سفره رو آماده میکردند.. و من.. من نشسته بودم روی تاب.. ته باغ یدونه تاب دونفره بود مثل دختربچه‌ها نشسته بودم و باخودم شعر میخوندم.. + من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی + آخرین شعر این شعر سعدی رو حفظ کرده بودم.. به پیش بقیه رفتم.. ‌‎‎‌‎‎‎ 🌿 ... 🚫 @farzandan_shahid