رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹سلام بر ابراهیم🌹 ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود. چه صداي قشنگي هم داشت. براي
🌹سلام بر ابراهیم 🌹 ماجرا:اوج مظلوميت راوی؛مهدي رمضاني با اينکه سن من زياد نبود اما خدا لطف کرد تا با بهترين بندگانش در گردان کميل همراه باشــم. ما در شب شروع عمليات تا کانال سوم رفتيم. اين کانال کوچک بود و تقريبا يک متر ارتفاع داشت. بر خالف کانال دوم که بزرگ و پر از موانع بود. آن شــب همه بچه‌ها به ســمت کانال دوم برگشتند. کانالي که بعدها به نام «کانال کميل» معروف شد. من به همراه ديگر نيروها پنج روز را در اين کانال سپري کردم. از صبــح روز بعد، تــک تيراندازان عراقــي هر جنبنــده اي را هدف قرار ميدادند. ما در آن روزهاي محاصره، دوران عجيبي را سپري کرديم. يادم هســت که ابراهيم هادي، با آن قدرت بدني و با آن صلابت، كانال را سرپا نگه داشته بود! فرمانده و معاون گردان ما شهيد و مجروح شدند. براي همين تنها كسي كه نيروها را مديريت ميكرد ابراهيم بود. او نيروها را تقسيم كرد. هر سه نفر را يك گروه و هر گروه را با فاصله، در نقطه‌اي از كانال مستقر نمود. يك نفر روي لبه‌ي كانال بود و اوضاع را مراقبت ميكرد. دو نفر ديگر هم در داخل كانال در كنار او بودند. انتهاي کانال يک انحناء داشــت، ابراهيم و چند نفر ديگر، شهدا را به آنجا منتقل کردند تا از ديد بچه‌ها دور باشند. مجروحين را هم به گوشه اي از کانال برد تا زير آتش نباشند. ابراهيــم در آن روزها با نداي اذان، بچه‌ها را براي نماز آماده ميکرد. ما در آن شرايط سخت، در هر سه وعده نمازجماعت برگزار ميکرديم! ابراهيم با اين كارها به ما روحيه ميداد و همه نيروها را به آينده اميدوار ميكرد. دو روز بعــد از شــروع عمليات، و بعد از پايان ناموفــق مرحله دوم، تلاش بچه‌ها بيشــتر شد! ميخواستيم راهي را براي خروج از اين بن‌بست پيدا کنيم. در آخرين تماسي که با لشکر داشــتيم، سردار شهيد حاجي پور با ناراحتي گفــت: هيچ کاري نميتوانيم انجام دهيــم، اگر ميتوانيد به هر طريق ممکن عقب بيائيد. پنجشنبه 21 بهمن بود که از روبرو و پشت سر ما، صداي تانک و نفربر بيشتر شد! بچه‌ها روي ديواره کانال را کنده و حالت پله ايجاد کردند. برخــي فکر کردند نيروي کمکي براي ما آمده، امــا نه، محاصره ما تنگ‌تر شده بود! کماندوهاي عراقي تحت پوشــش تانک‌ها جلو آمدند. آن‌ها فهميده بودند که در اين دشت، فقط داخل اين کانال نيرو مانده! يادم هست که يک نوجوان به نام شهيد سيد جعفر طاهري قبضه آرپيجي را برداشت و از پله‌ها بالا رفت و با يک شليک دقيق، تانک دشمن را زد. همين باعث شد که آن‌ها كمي عقب نشيني کنند. بچه‌ها هم با شــليک پياپي خود چند نفر از کماندوهاي عراقي را کشتند و چند نفر از نيروهایی که خيلي جلو آمده بودند را اسير گرفتند. در آن شرايط سخت، حالا پنج اسير هم به جمع ما اضافه شد! نبود آب و غذا همه ما را کلافه کرده بود. لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5224🔜