🌷
داستانهای کودکانه پیامبر(ص)
2️⃣
یه لقمه این، یه لقمه آن
سلمان با شور و شوق به سوی خانه پیامبر میرفت. از شادی در پوست خود نمیگنجید. آرام در زد. پیامبر دم در آمد و او را با احترام به خانه برد.
حسن و حسین هم در خانه او بودند. پیامبر کنار دیوار اتاق نشست و بچهها هم در دو طرفش نشستند.
سلمان به پشتی تکیه داد و رشته سخن را باز کرد.
گاهی هم با لبخند به پسرهای گل نگاه میکرد.
پیامبر ظرف غذایی را جلویش گذاشته بود و به پسرهای عزیزش غذا میداد.
یک لقمه در دهان حسن ( علیه السلام) میگذاشت و یک لقمه در دهان حسین (علیه السلام) . بچهها با شور و شوق، لقمههای خوشمزه را میخوردند.
چشمهای روشنشان پر از گل ستاره بود. صورتشان گل انداخته بود.
بوی عطرشان خانه را پر کرده بود و خانه پیامبر، زیباتر از بهار شده بود.
(بحارالانوار، ج۳۶، ص۳۰۴)
{
فرزندپروری نوین اسلامی }
@farzandparvari_novin_islami