چقدر دلم برای از تو نوشتن و از تو گفتن تنگ است خانم چقدر دلتنگ دیدارتم چقدر هوای دیدن دوباره ت را کردم آه خانم نمیدانم چرا امشب اینطور بیقرارت شده ام شاید بخاطر کلیپی هست که صابر فرستاده شایدم بخاطر دوری ۵ ساله م از توست شایدم و هزاران شاید دیگر چقدر قدر نشناس بودم من چقدر نالایق بودم من روزها و شب ها در جوارت بودم حتی جشن تولدت هم بودم و حتی شب تولد عمه ت هم ریزه خورت بودم ولی الان چی.... آه که روزهای سختی بود که از هر مسیری که میخواستی به سمتت بیایم باید از وسط بازار میگذشتی گاهی از بازار حمیدیه و گاهی از بازار.... چشمی اشک و چشمی شوق و پایی که محکم تر و استوارتر و شتابان تر به سویت می آمد گنبد سپیدت میشد برایم دوای درد آه که دفعه آخر دیگر خبری هم از یاسین کفشدارت نبود آه که نگویم ، صدای شادی و بازی بچه ها در صحن و سرایت چگونه آتیش به دلم می زد و... بی بی جانم ، خانم جانم سیدة رقیه(س) من بدجور دلتنگ دیدارت شده ام ، خانم جانم بدجور گره به کارم افتاده تو خودت که بهتر میدانی جاماندگان و حسش چقدر کشنده است بی بی جان مددی کن ، همه ی اونایی که ی روز و روزگاری دم خور هم بودیم در جوارت حالا دارن در سرایت خادمی میکنن ولی من ، من بی عرضه ، من نالایق هنوز در بند نفس خویشم آخرکه چقدر سخت است جاماندن...... @fasele_rejat131