والعصر میخوانم.هر وقت غم و دردی
بر من چیره میشود که صبرم را محک
بزند، والعصر میخوانم.یک وقتهایی
آدم ذاتأ صبوراست.مزاج صبوری دارد.
اما یک وقتهایی لازم است خدا به
آدم صبر بدهد.صبری که خدا میدهد،
مثل رزقِ حلال و طَیِب، برکت دارد.
یک وقتهایی آدم را به ناحق،
میبندند به بارِ دروغ و تهمت و...
یک وقتهایی به آدم ظلم میکنند،
قلب آدم را میشکنند.
یک وقـتهایی توی رگهای آدم،
غم تزریق میکنند. یک وقتهایی
آدم مستأصل و بیپناه است.گاهی
آدم از شدت تنهایی، لال میشود.
یکوقتهایی آدم،«سِلاحُهُ الْبُكاءُ»
میشود. گاهی تنهایی،مثل اَبر آدم
را در بر میگیرد.آن لحظات،صدای
قرآن بلند میشود که: «وَالضُّحَى.
وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى. مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ
مَا قَلَى.» که «به روز و شب قسم،
پروردگارت
#تو را رها نکرده»...
آنگاه نفس میکشی.من این لحظاتِ
جانکاه را،والعصر میخوانم...و فکر
میکنم به این که چرا....
«وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّوَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»؟
چرا اول «بِالْحَقِّ» و بعد «بِالصَّبْرِ»؟
بعد به صبورترینِ عالم فکر میکنم.
به حسین(ع). به او که همهی کَس
و کار و دار و ندارش را، فدای حق
کرد و صبر کرد. به او که تفسیر
«والعصر» است. صبوری میکنم
چون خدای جای حق نشسته.آری
«خون میچکد از دیده در این کنج
صبوری»، صبوری میکنم چون حق
و صبر باهماند....
وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَىاللَّهِ
إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ...
فعلا همین.....
#صبر