بار امانت اسـت کـه بر دوش میکشی
بیهوده نیست این کـه چنین قد کمان شدي
جان را چـه قابل اسـت کـه بی هیچ وحشتی
صد بار پیش مرگ امام زمان شدي
باید گلوی مرثیه ها را فشرد و گفت
کی بیقرار و مضطرب و ناتوان شدي
شهری کـه چشم بود سراپای مردمش
انجا شهید طعنه و زخم زبان شدي
**********
خیمه نزن اي حبیب مـن
اي آشنای غریب مـن
ترسم از اینه بشه این جا
درد جدایی نصیب مـن
آشفته حالم دلشوره دارم
داغ تـو رو حس میکنم بر روی دوشم
حس میکنم کـه تـو این بیابون
باید برای ماتمت مشکی بپوشم