«قصه پر غصه»
مپرس از من چرا رنگت پریده
مگو اینک چرا اشکت چکیده
بگو زینب چرا قدت خمیده
چرا ای دخترم مویت سپیده
اگر خواهی بدانی قصه ی من
نظر کن بر دل پر غصّه ی من
حسین از نیزه می تابید بر من
سر او همسفر گردید با من
گهی از غربتم گریید بر من
گهی از قدرتم خندید بر من
به کوفه شور و عشقم بر ملا شد
سرم با چوب محمل آشنا شد