مادر امشب زینبت را ناز کن چشمهای بسته ات را باز کن یا مکن مادر از این خانه سفر یا که زینب را به همراهت ببر زینب چهار ساله دوید دامن بابا را گرفت صدا زد : بابا مادرمان را کجا می بری ؟ خدا نکند یک مادر جوانی درخانه جان بدهد بیش از همه بچه های خانه می سوزند ، گریه می کنند، مادر مادر می گویند . شب بود گل خانه ی ما را بردند بی جان تن جانانه ی مارا بردند آهسته در سوخته را وا کردند خاکستر پروانه ی ما را بردند قربان آن بدنی که علی شبانه غسل و کفن کرد . من از شما می پرسم که آیا دیده اید مردی خودش خانمش را دفن کند . بدن زن را که می خواهند دفن کنند دو محرم باید باشد که یکی بالای قبر و یکی داخل قبر ، امیر المؤمنین یک محرم فاطمه بود فرمود : وقتی که بدن را سرازیر قبر کردم دیدم دو دست مثل دستهای پیامبر نمایان شد همه بگوئید یا زهرا درخت زندگي بي شاخ و برگ است به روي شانه ام تابوت مرگ است نفس در سينه تنگي مي كند بازدلم مرثيه مي خواند در آغازبه دل جز داغ آن يار جوان نيست براي راه رفتن هم توان نيست نمي دانم پس از دفن ستاره به خانه باز مي گردم دوباره؟! تو اي سلمان، مسلماني نشان ده! ابوذر، سخت ايماني نشان ده! كمي اندوه مولا را بگيريد سر تابوت زهرا را بگيريد چگونه صبر بر من چيره باشد كه ماهم بين خاك تيره باشد غمش در دل نهان كردن چه سخت است گُلي در گِل نهان كردن چه سخت است مگر آنكه پدر گويد كه هستم خودش گيرد امانت را ز دستم دلم خون است كه در مدفن او لحد بايد بچينم بر تن او من و اين دل كه دارد ناشكيبي علي بي فاطمه يعني غريبي