دلشوره‌ای افتاده در جانم برادر غمگینم و سر در گریبانم برادر حس بدی دارم، عجب دشت عجیبی است مبهوت سِحر این بیابانم برادر یک دشت مرد اجنبی دور و برماست اینجا مزن خیمه، هراسانم برادر در کاروانت دختران بی شماری است‌ می‌ترسم از آینده؛ حیرانم برادر جایی برای بازی طفلان تو نیست دلواپس ِخار مغیلانم برادر صحرای محشر پیش این صحرا بهشت است خشکیده لب‌های غزل خوانم برادر دست دخیل خار‌های ِدشت رفته سمت ضریح پاک ِ دامانم برادر بادی جسارت کرد و خلخالم تکان خورد تشویش دارم؛ دل پریشانم برادر آن نامه‌های بار اُشتر را نشان ده با حُر بگو در کوفه مهمانم برادر با زینبت دنیا سرِ سازش ندارد مظلومه‌ی معروفِ دورانم برادر از کودکی با درد چشمم خو گرفتم در گریه کردن، پیر کنعانم برادر