🌱در پادگان سرباز بودم. یک روز مهدی باکری به من گفت امشب بیا با تو کار دارم. باید کمی بنزین تهیه کنیم و با آن کوکتل مولوتوف درست کنیم. نفهمیدم آنها را برای چه می‌خواهد. مدتی گذشت خبر رسید که تمام مشروب فروشی های شهر یکی پس از دیگری آتش می‌گیرد. آنجا بود که فهمیدند مهدی باکری چه کار می‌خواهد بکند.