تو سر نداری، من سرِ رفتن ندارم ماندی به رویِ خاك و عالم كربلا شد بندِ دلم بودی و هر بندِ تن تو انگار جایِ گندم ری آسیا شد بی دردسر سرگرم سر بود و نشست و آن قدر دست و پا زدی تا اینكه پا شد یكبار بوسیدم گلویت را چگونه... ...جایِ همان بوسه دوازده ضربه جا شد زینب زمین خورده ولی تو سنگ خوردی این زخم ها از ضربه های بی هوا شد آتش میان خیمه ی عباس افتاد دستی كنار معجر من بی حیا شد تو سر نداری دخترت معجر ندارد یعنی بریدند و كشیدند و جدا شد