عجیب غرقه به خون کرده اند ماهِ مرا به روی نیزه نشاندند سرپناهِ مرا مسیر خیمه و گودال را کتک خوردم کسی نبود بگوید به من گناهِ مرا منی که سایه ام از چشم شهر مخفی بود شنید گوش حرامی، صدای آهِ مرا بساط بازی شان با سر تو من را کُشت سنان و شمر گرفتند هر دو راهِ مرا به نعل تازهء ده اسب، پیش مادرمان هزار تکّه نمودند تکیه گاهِ مرا سپاه کوفه زنان را اسیر خود کرده میان سلسله هاشان ببین سپاهِ مرا زمان آن شده نفرین کنم به نامردی که بُرده پوشیه و چادرِ سیاهِ مرا سوار ناقهء عریان شدم، بگو عباس... بپوشد از همهء چشم ها نگاهِ مرا شاعر: @fatemi222 @hosenih