✍ابن كثير از علماي اهل سنت در البداية و النهاية روايت كرده كه امام - عليه السلام- 🔸 غلام سياهي را ديد كه گرده ناني پيش خود نهاده و خودش ‏اي از آن مي‏خورد و لقمه ديگري را به سگي كه آنجا بود مي‏دهد. 🔸امام - عليه السلام- كه آن منظره را ديد بدو فرمود: تو در اين كار چيست؟ 🔸پاسخ داد: «اني استحيي منه ان آكل و لا اطعمه» (من از او شرم دارم كه خود بخورم و به او نخورانم!) 🔸امام - عليه السلام- بدو فرمود: از جاي خود برنخيز تا من بيايم! سپس به نزد آن غلام رفت و او را با آن باغي كه در آن زندگي مي‏كرد از وي خريداري كرد، آنگاه آن غلام را آزاد كرده و آن باغ را نيز به او بخشيد! @fatemi222