آیت‏ الله احمد محسنی گَرَکانی ما تابستان‏ها به گَرَکان(از توابع آشتیان در استان مرکزی) می‌رفتیم، خداوند اولین فرزند پسر را در گرکان به ما عطا کرد. فرزند ما وقتی به دنیا آمد به خاطر اینکه مادرش شیر نداشت، مریض شد. هفته اول و دوم یک حساسیت خاصی پیدا کرد. آنجا در اثر ندانستن و نبودن دکتر شروع کردند آب قند و چیزهای دیگر به بچه ده روزه دادند. روده‌اش ورم کرد، به گونه‌ای که ما ناچار شدیم بیایم قم و دکتر برویم. تا آمدیم قم، بچه بیست روزه شد، به دکتر مراجعه کردیم. دکتر معاینه کرد و پرسید به این چه داده‌اید؟ هی سرش را تکان داد! و گفت: چرا حالا آورده‌اید؟ این بچه دیگر بچه نمی‎شود و در حال احتضار بود. دکتر مأیوس بود و گفت که دیگر فایده‏ای ندارد. از فشار درد، بچه، مدام ناله و گریه می‏کرد، یک آمپولی زد که ساکت بشود و گریه نکند. شب بود، دکتر بچه را جواب کرد و رفت. آمپول سبب شد که بچه آرام شود و گریه نکند. اذان صبح نشده بود که به حرم رفتم، خدمت حضرت معصومه حالی پیدا شد به حضرت عرض کردم، چنانچه مصلحت هست که خداوند به برکت شما شفا بدهد، یک وسیله‌ای برای درمان و بهبود و سلامتی بچه‌ام فراهم کنید و اگر مصلحت نیست، ما تسلیم هستیم. آنجا توسل و تضرع پیدا شد و در حرم پشت سر آقای گلپایگانی نماز خواندم. بعد از نماز به منزل آمدم. پرسیدم بچه چطور است؟ گفتند: الان خواب است. بعد از یک ساعت بچه چشمش را باز کرد و کم‏کم حال بچه خوب شد. ما بدون این که در قم به دکتر مراجعه کنیم، آمدیم تهران و او را به یک دکتر دیگر نشان دادیم، گفت: القاعده با این وضعیتی که شما می‏گویید، تا به الان باید از دنیا رفته باشد؛ اما خدا دوباره این بچه را به شما داده است. سعادت ما بود که خداوند به برکت حضرت معصومه او را شفا بدهد و در سنّ ۲۱ سالگی هم در جبهه جنگ حق علیه باطل به مقام شهادت برسد. @fatemi222