اشعار وفات حضرت معصومه سلام الله علیها تاج سر هستی و بالای همه جا داری منزلت‌بخشی و خود منصب بالا داری همۀ مسئله‌دانان و فقیهان گفتند که تو در هر نفست رمز معما داری هم‌طراز تو کسی نیست که کفوت باشد ارث از مادر خود حضرت زهرا داری ز غم هجر برادر جگرت آب شد و در دلت حسرت دیدار رضا را داری خوب شد لحظۀ آخر به کنارت آمد خوب شد قبل سفر سرزده یارت آمد خوب شد سنگ جفاکار، سرت را نشکست خوب شد نیزۀ کین بال و پرت را نشکست خوب شد خنجری از پشت سرت را نبرید خوب شد داغ برادر کمرت را نشکست خانه‌ای گشت مهیّا که مناجات کنی هیچ کس اوج نماز سحرت را نشکست تا به حالا تو نمازی، به نشسته خواندی؟ تا به حالا وسط جمعِ حرامی ماندی؟ تا به حالا وسط شهر ستم چرخیدی؟ تا به حالا روی نی رأس بریده دیدی؟ تا به حالا شده با درد مراعات کنی تا به حالا شده کَت بسته مناجات کنی وای،‌ ای عمۀ سادات به زینب چه گذشت؟ دمِ دروازۀ ساعات، به زینب چه گذشت؟ تا که چشمان نجیبش به حرامی‌ها خورد آستین را جلوی صورت خود بالا برد