✋حمال تبریزی 📝رفته بودم تبریز ، دهه اول ماه صفر ، قبر یک حمالی است معروف است حمال تبریزی مال پانصد ششصد سال پیش است ، آقا شمع روشن می کنند حاجت می طلبند ، کی بوده این ؟ یک مسلمان بوده به برکت اطاعت به آزادی رسیده ، کدام آزادی؟ نمونه اش : ♦️زنی یک دستش بچه کول کرده یک وقت دستش لباس خیس دارد رفته رو پشت بام یک دست یک دست دارد لباس ها را پهن می کند ، بچه یک تکان می خورد با سر می افتد تو بازار ، زن ترکه می گوید وای بچه ام ! همه می بینند بچه دارد می آید پایین حمال بازار تبریز آستین پارگی را می گویم ها، شلوار وصله دار را می گویم گیوه پا دارد ، که به هرکه سلام می کرد چون آستینش پاره بود جواب نمی شنید . یک وقت دیدند گفت یا الله ! یک یا الله گفت و بچه بین زمین و آسمان ایستاد رفت زیر بچه ، آرام رفت تو دست حمال، زن ترک می گوید گفتم بروم جنازه ی بچه ام را جمع کنم دیدم بچه ام سالم است ، خانوم بچه ات . گفت آقای حمال جادوگری؟ نه! رمالی؟ نه ! مرتاضی؟ نه! نه نه کی هستی تو؟ گفت اولا از خدا می خواهم امشب شب آخر عمرم باشد ، خدا مرگم را برساند چون نمی خواستم کسی بفهمد من کی ام ، اما خب حالا همه فهمیدید امشب شب آخر عمرم است ، اما برای اینکه همه تان بدانید چه کنید یک جمله جوابتان را می دهم حواس ها جمع: 🔷چی شد یک یا الله گفتم بچه بین زمین و آسمان ایستاد رمزش تو یک کلمه هست : هفتاد سال هرجه خدا گفت گفتم چشم ؛ ربا نخور چشم ، نزول نخور چشم ، نگاه به نامحرم نکن چشم ، لقمه حرام‌نخور چشم ، دروغ نگو چشم ، زبان را کنترل کن چشم ، سر سفره ی بی غیرت ها ننشین چشم ، خانه ی عرق خور نرو چشم ، با بی نماز دست نده چشم ، چشم داد سر بابایت نکش چشم ، دل مادر نسوزان چشم ، هفتاد سال هرجه خدا گفت گفتم چشم ، حالا یک بار هم ما گفتیم یا الله ! خدا گفت چشم بنده ی من چشم .هر چقدر پول بدهی آش می خوری . استاد دانشمند. 🆔 @fatemi222