✋آرایشگر فرعون،
خانم پرستار امام زمان
آرایشگری که بهشت را خوش بود کرد
🔹صیانه، آرایشگر دختر فرعون و همسر حزبیل یا حزقیل (بنابر نقلهای مختلف)، مردی که در قرآن کریم از او به «مؤمن آل فرعون » یاد شده، میباشد.1
🔹این بانو، در ثبات ایمان و صبر و تحمل، کاری کرد که نظیر آن در تاریخ کمتر دیده شده است و در کتاب «خصائص الفاطمیه » روایت شده که در دولت امام زمان علیه السلام سیزده زن برای معالجهی مجروحان به دنیا رجعت میکنند که یکی از آنها همین «صیانة الماشطة» است. (ماشطه یعنی آرایشگر)
🔹ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که: «وقتی در معراج بودم، رایحه و بوی بسیار خوش و نیکویی به مشامم رسید، به جبرییل گفتم: این چه بویی است؟ جبرییل گفت: این رایحه و بوی خوب، مربوط به آرایشگر آل فرعون و فرزندان اوست.»
🔹صیانه در عشق خدا شعله کشید
روزی صیانه مشغول آرایش و شانه کردن موی دختر فرعون بود که ناگاه شانه از دستش بر زمین افتاد، او وقتی آن را برداشت گفت: «بسم الله» و ماجرا از همین جا آغاز شد.
🔹دختر فرعون به او گفت: آیا پدر مرا میگویی؟
🔹صیانه گفت: خیر، بلکه کسی را می گویم که پروردگار من و پروردگار تو و پدر توست.
🔹دختر فرعون گفت: حتما این حرف تو را به پدرم خواهم گفت.
🔹صیانه هم گفت: بگو، من هیچ ترسی ندارم.
🔹دختر فرعون این جریان را به پدرش گفت. فرعون آتش خشمش مشتعل گشت و دستور داد صیانه و فرزندانش را حاضر کردند.
🔹فرعون به او گفت: پروردگار تو کیست؟
صیانه گفت: پروردگار من و پروردگار تو الله جل جلاله است.
هر چه فرعون خواست او را از این عقیده منصرف کند، نتوانست. به او گفت: اگر از این عقیدهات دست برنداری، تو و فرزندانت را در آتش میسوزانم.
صیانه گفت: بسوزان، مرا باکی نیست. فقط از تو میخواهم که پس از سوزاندن، استخوانهایمان را جمع کنی و آنها را دفن نمایی.
فرعون گفت: این خواستهات را به خاطر حقی که بر ما داری اجابت میکنم.
فرعون دستور داد تنوری از مس ساختند و در آن آتش افروختند. یک پسر او را در آتش انداختند تا پاک بسوخت و آن زن نظاره میکرد و یک یک بقیهی فرزندانش را نیز در آتش انداختند تا این که نوبت به طفل شیرخواره رسید. حالِ صیانه منقلب گردید; در آن حال کودک شیرخواره به زبان آمد و گفت:
«ای مادر! صبر کن که تو بر حق هستی و بین تو و بهشت یک گام بیشتر نیست.»
پس طفل را با مادرش در تنور انداخته و سوزاندند.
گر ببینی یک نفس حسن ودود اندر آتش افکنی جان و وجود2
آسیه هم عاشق بود
در آن حال «آسیه » همسر فرعون دید که ملایکه روح صیانه را به آسمان میبرند، چون این صحنه را دید، یقین و اخلاص و تصدیق او زیادتر گشت.
در همین هنگام، فرعون بر آسیه وارد شد و از آن چه با صیانه کرده بود، خبر داد.
آسیه گفت: وای بر تو ای فرعون! چه چیز تو را بر خداوند جل و علا جرات داده و جسور نموده؟ !
فرعون گفت: شاید تو هم به جنونی که دوستت مبتلا شده بود، گرفتار شدهای!
آسیه پاسخ داد: من به جنون مبتلا نشدهام، ولیکن به خداوند جل و علا که پروردگار من و پروردگار تو و پروردگار عالمیان است، ایمان آوردم.
فرعون مادر آسیه را حاضر کرد و به او گفت: دخترت دیوانه شده، به او بگو به خدای موسی کافر شود وگرنه قسم میخورم که مرگ را به او بچشانم.
مادر با دخترش خلوت کرد و از او خواست تا با خواستهی فرعون همراه شود و امرش را در کفر به خدای موسی بپذیرد، اما آسیه نپذیرفت و گفت: آیا به پروردگار متعال کافر شوم! به خدا قسم هرگز چنین کاری را نخواهم کرد.
فرعون دستور داد تا دستها و پاهای آسیه را به چهار میخ کشیدند و آسیه هم چنان در عذاب و رنج بود تا روحش به اعلی علیین و به نزد خداوند پرواز کرد.3
1) سوره ی مؤمن، آیه ی 28 «و قال رجل مؤمن من آل فرعون...» .
2) دفتر چهارم مثنوی.
3) بحارالانوار، ج 13، ص 163و 164; حیاة القلوب، ج 1، ص 243.
شمیم یاس، پیش شماره 10
تنظیم: گروه دین اندیشه - عسگری
https://eitaa.com/fatemi222/9520