آمدم سرزده بی حرف و سخن خسته‌ام خسته ز آلوده شدن به بزرگیت نظر کن، نه به من من شکستم دل تو! تو نَشکن تو بزرگی و حقیرم العفو! باز تحویل بگیرم العفو! یخ فروشم که یخم آب شده بنده‌ات بنده‌ی ناباب شده با هوی و هوسش خواب شده سخت شرمنده‌ی ارباب شده پشت کردم به حسین، خام شدم باعث گریه‌ی آقام شدم هیچ‌کس دورو برم نیست که نیست فکر توبه به سرم نیست که نیست اشک و حال سحرم نیست که نیست توشه بهر سفرم نیست که نیست خرج نَفْسم شده کُلِّ عَمَلَم می‌دود پشت سر من اَجَلَم وای بر دور زقرآن شدنم وای بر بی سرو سامان شدنم از عطای تو گریزان شدنم معصیت بود و پریشان شدنم چکمه بر‌ دوشِ خود آویخته‌ام بغلم کن که به‌هم‌ ریخته‌ام... گرچه آلوده و رسوا هستم نوکر فضه و أسما هستم نجفی هستم و بالا هستم شیعه‌ی حضرت مولا هستم حضرت بنده‌نوازست علی بخدا روح نمازست علی ست بها می‌خواهم درد کافی‌ست دوا مي‌خواهم رزق یکسال بُکا می‌خواهم کربلا با رفقا می‌خواهم تو بگو تا که ازین غم چه کنم؟ من هواییِ حُسینم چه کنم؟ ** آن حسین که غمِ آبش دادند آب می‌خواست عذابش دادند با کف و سوت جوابش دادند رویِ سرنیزه که تابش دادند... خبرش رفت به خیمه، ای داد... مادرش دست به پهلو افتاد... یوسف من! وسطِ گودالی من بمیرم چقدر می‌نالی! نیزه‌باران شدی و بی‌حالی تاج روی سر من! پامالی! مِهر من را به رویت می‌بندند دست و پا می‌زنی و می‌خندند آبرودار قبیله‌ست! نزن با عصا برتنش ای مست، نزن پلک خودرا که دگر بست! نزن بی وضو بر بدنش دست نزن این تنِ ذبح‌شده جانِ من است چادرم هست، نگو بی کفن است ✍️