اینجا همه کورند و از آیات می‌گویند خورشید را حتی چراغی مات می‌گویند این سرزمینِ تیره را شامات می‌گویند پای زمان انگار اینجا لنگ می‌گردد یعنی چهل گامش چهل فرسنگ می‌گردد این باب را دروازه‌ی ساعات می‌گویند این سو زنانی خسته با اطفال می‌آیند پانصد هزار آن سو به استقبال می‌آیند افلاک، از نحسی این اوقات می‌گویند تا رأسِ مولا بین صف‌ها می‌رود بالا آواز می‌خوانند و دف‌ها می‌رود بالا در شعرشان رقاصه‌ها طامات می‌گویند بر نیزه‌ها حتی امیری می‌کند این سر سائل بیاید، دست‌گیری می‌کند این سر او را کماکان قبله‌ی حاجات می‌گویند آل علی را شامیان خونِ جگر دادند از کوچه‌ی تنگ یهودی‌ها گذر دادند اینجا مسلمانانش از تورات می‌گویند پیرزنی که در سرش جز فکر خیبر نیست برداشت سنگی از زمین، پرسید: این زن کیست؟ گفتند: او را عمه‌ی سادات می‌‌گویند اموال را بردید حرفی نیست شامی‌ها اما کجای این جهان آه ای حرامی‌ها_ روبندهای کهنه را سوغات می‌گویند؟!... ✍