ای که از نور وجود تو، دو دنیا روشن است هم‌زمین‌وآسمان، هم‌عرش‌اعلی روشن است از جهان دل‌سردم؛ اما در دلم با یاد تو شعله‌ای دارم که تا روز مبادا روشن است روز و شب در آرزوی دیدن تو سوخته آتش‌ِ چوپان‌ که در هر کوه‌وصحرا روشن است دیده‌ی یعقوب را پیراهن یوسف شفاست با امید وصل، چشمان زلیخا روشن است شنبه‌های تازه بی‌تو جمعه‌های کهنه‌اند روز نو یک‌روز می‌آید، دل ما روشن است پس‌به هر زحمت خودش‌را می‌رساند بی‌درنگ کورسوی کوچکی از نور هرجا روشن است «مدعی گوید که با یک‌گُل نمی‌آید بهار؟» این‌معما پاسخش سخت‌است، اما روشن است یک‌نفر می‌آید و دنیا گلستان می‌شود هرچقدر امروز تاریک است، فردا روشن است ✍