📚 در حالی که به سیستم زل زده بودم و تیتر آخرین مقاله ی یه بلاگفای گمنام و جدیدالساخت رو نگاه میکردم ، به همراه شهریار داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم. - دلایل چه بود؟ دختره بیچاره هنوز روی تخت بیمارستان و توی کما بود‌. اما یک ماه پیش در مورد دلایل مرگش مقاله نوشته شده بود! گزینه های اون مقاله همچین چیزایی بود : - ضربه ی باتوم گشت ارشاد به مغز مهسا - استرس بیش از حد که موجب سکته مغزی در مرحومه شد. - ضربات ناشی از کتک کاری وی در پاسگاه - تجاوز به مرحومه توسط نیروهای گشت ارشاد و ... اون شب با تعجب و تمسخر مقاله ی سراسر کذب از مرگ دختری که هنوز زنده بود رو به همراه شهریار خوندیم. و هیچ فکر نمیکردیم که باید از اون مقاله ی اینترنتی عکس بگیریم. اما وقتی در روزهای آینده خبر دستگیری و مرگ مهسا امینی به خبر اول کشور تبدیل شد تازه متوجه شدیم که تمام پست هایی ‌که مربوط به ماه ها پیش بود آپدیت شدن! و هیچ اثری از اینکه اون شب با چشم های خودمون تاریخ ۱ ماه پیش در بارگزاری خبر مرگ مهسا امینی رو خونده بودیم نمایان نبود ...! انگار که دست های پشت پرده ای از ماه ها قبل، هشتگ مهسا امینی رو روی پلتفرم های متفاوت و فضای مجازی کار کرده بودن که در عرض ۲ روز به هشتگ ترند سال تبدیل بشه! اون روز به همراه شهریار خودمون رو به سختی به دانشگاه رسوندیم. خیابون به شدت شلوغ بود ... دختر و پسرهایی که ظاهراً از مرگ این دختر حسابی عصبی و ناراحت بودن همگی توی خیابون ریخته بودن و شعار میدادن ... ! درب اصلی دانشگاه غلغله بود ... به سختی از بین جمعیت وارد دانشگاه شدیم. شهریار رو به من گفت : - باید بعد کلاس حتماً بریم پاسگاه نزدیک دانشگاه! من یکی که تو کَتَم نمیره که این دختره به مرگ طبیعی مرده باشه! صدام رو پایین آوردم و رو بهش گفتم : - چیه نکنه تو هم فکر کردی که گشت ارشاد کتکش زده و مُرده ...؟ مگه ندیدی خبرش در اومد که دختره از بچگی مریض بوده؟ شهریار به سمت بورد دانشگاه که پر از عکس های دختر طفلی با انواع و اقسام فحش و ناسزاهای نامناسب بود رفت و جواب داد : - فعلاً که باباش زیر بار نرفته امروز هم با رسانه های اون ور آبی حرف زد و کلی آه و ناله که دولت دروغ میگه و دخترش سالم بوده ...! یکی از پوسترهای بی حجاب دختر مرحومه رو از روی برد کندم و مچاله کردم. توی سطل زباله انداختمش و گفتم : - این دختره مگه اسمش مهسا نبود؟ پس این ژینا دیگه چیه که جدیداً بهش میگن؟ شهریار پوستر بعدی که فحش خیلی بدی به نظام روش بود رو برداشت و گفت : - شاید دو اسم داشته ...! دختره کُرده و ژینا هم یه اسم کُردیه ولی میدونی من تو فکر چی هستم؟ قبل از اینکه شهریار ادامه ی حرفش رو بزنه یکی از پشت یقه شو گرفت و فریاد زد : - داری چه غلطی میکنی؟ به چه حقی این پوستر رو از برد کندی؟ شهریار یقه شو از دست پسر بی اعصابی که روبرومون بود درآورد و گفت : - تو دیگه چی میگی؟ @fatemieh_1401 پسر جوون به سینه ی شهریار کوبید و به دیوار چسبوندش و به حالت تهدید گفت : - نکنه تو هم از اون جوجه فکلی های طرفدار رژیمی ها؟ ای که خدا نسل همه تون رو برداره ... به سمتش رفتم و تلاش کردم از هم جداشون کنم. یهو فریاد زد : - آی بچه ها ... بیاید که نفوذی جیره خور نظام رو پیدا کردم داشتن پوستر های مهسا رو از روی برد میکندن ! یهو چندین دختر و پسر به سمت ما هجوم آوردن. قبل از اینکه بتونم شهریار و اون پسره رو جدا کنم یا حرفی بزنم ؛ مشت محکمی بهم خورد! تلو تلو خوردم ... چشمم تار شد و خودم رو کنترل کردم شهریار و اون پسره درگیر بودن و به شدت در حال کتک کاری بودن! شروع کردم به فریاد زدن : - دارین چیکار میکنید ... ! واسه چی برای چیزی که هنوز علتش مشخص نشده جنجال به پا میکنید؟ مثلاً شما قشر تحصیلکرده ی جامعه هستین! یهو یکی از دخترا شروع کرد به فریاد زدن و گفت : - تو یکی دیگه خفه شو! مگه این رژیم و نظام به فکر ما تحصیلکرده های نخبه هست؟ تا کی باید سکوت کنیم؟ تا کی باید یه مشت عوضی مسئول و غیر مسئول و آخوند زاده به ما حکومت کنن؟ زدن دختر مردم رو کشتن میفهمی؟ موهاش رو از جلوی مقنعه بیرون کشید و گفت : - واسه همین یه لاخه مو ... جمعیت زیادی دورمون جمع شده بود و به نشانه ی حمایت از اون دختره همگی جیغ و کف و هورا و سوت بلبلی میزدن!! به سمت شهریار برگشتم مشت محکمی روانه ی پسرجوون کرد و روی زمین افتاد‌. یهو جمعیت به شهریار حمله کردن. دختری که مشغول سخنرانی بود بازم شروع کرد به فریاد زدن : @fatemieh_1401