داستان واقعی👇👇👇 نویسنده:   قسمت اول اتحاد، عدالت، خودباوری من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر باتون روژ هستم. ایالت ما تاثیر زیادی در اقتصاد امریکا داره همیشه در کنار بزرگ ترین سازه های اقتصادی، بزرگ ترین جمعیت های کارگری حضور دارن... هر چقدر این سازه ها بزرگ تر و جیب سرمایه دارها کلفت تر میشن… فلاکت و فاصله طبقات هم بیشتر میشن… و من در یکی از پایین ترین و پست ترین نقاط شهری به دنیا اومدم… شعار مدارس و دانشگاه های ما اتحاد، عدالت، اعتماد و خودباوریه… این چیزیه که از بچگی و روز اول، هر بچه ای توی لوئیزیانا یاد می گیره … ما در سایه اتحاد، جامعه ای سرشار از عدالت بنا می کنیم و با اعتماد و خودباوری به خودمون کشور و آینده رو می سازیم … ولی از نظر من، همه شون یه مشت مزخرفات بیشتر نبود… برای بچه ای که در طبقه ما به دنیا بیاد… چیزی به اسم عدالت و آینده وجود نداره… برای ما کشوری وجود نداشت تا بهش اعتماد کنیم… برای ما فقط یک مفهوم بود… جنگ… جنگ برای بقا… جنگ برای زنده موندن… بله… من توی منطقه ای به دنیا اومدم که جولانگاه قاچاقچی ها و دلال های مواد مخدر، دزدها، آدمکش ها و فاحشه ها بود … منطقه ای که هر روز توش درگیری بود … تجاوز، دزدی، قتل و بلند شدن صدای گلوله، چیز عجیبی نبود … درسته … من وسط جهنم متولد شده بودم … و این جهنم از همون روزهای اول با من بود … . . من بچه ی یه فاحشه دائم الخمر بودم که مدیریت و نگهداری خواهر و برادرهای کوچک ترم با من بود … من وسط جهنم به دنیا اومده بودم … ادامه دارد... http://eitaa.com/fatemiioon135