یک روز بعد از عقد مان بود. با حسین در باغ قدم می زدیم. حسین دستش را بالا آورد و به حلقه اش نگاه کرد. آنگاه آن را از دستش در آورد و کف دستش گذاشت و گفت: دوست دارم این حلقه را به جبهه هدیه کنم. من هم درنگ نکردم. حلقه ام را در آوردم، کنار حلقه حسین گذاشتم و گفتم: حسین جان! پس این حلقه را هم به جبهه هدیه بده. حسین آقا گفت: واقعا راضی هستی؟ گفتم: خدا راضی باشد. حلقه ها را داخل دستمال سفیدی پیچید و در جیش گذاشت تا با خود به جبهه ببرد. راوی: همسر شهید حسین املاکی نیمه پنهان ماه، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر @fatholfotooh