روایت مادرانه
#عارف_دوازده_ساله
#شهید_رضا_پناهی
🌷🌷🌷
از جبهه عکسی برایم فرستاد که چکمه هایش گلِی بود.
گفتم مامان تو که به نظافت و تمیزی خیلی اهمیت می دادی، چرا انقدر شلخته شدی⁉️ خندید و گفت: مامان فکر می کنی من توی کرج دارم قدم میزنم.
آنجا باران و سرما دارد. خاکش نرم است. وقتی آب می خورد مثل قیر به پا می چسبد. اگر چکمه نپوشم، گِل کفشم را از پایم در می آورد.
ادامه دارد....
@fatholfotooh