هدایت شده از پَر
حق و باطل یادم هست، سال‌های آخر دانشجویی، همان زمان‌های قبل از مهاجرت، در اوجِ ناامیدی بزرگی بودم. ناامیدی که هر روز هم بیشتر می‌شد. ناامیدی از همه چیز. از جَبْر جغرافیایی در رأس‌اش. بعدها، در سکوت، سکون و تنهایی غربت، روزی هزار بار روزهای زندگی‌ام را مرور کردم، و ‌دیدم «ناامیدی» از جنسِ حق نیست که از درون بیاید، «ناامیدی» از جنسِ باطل است و باطل برای پَر و بال گرفتن، نیاز به تغذیه بیرونیِ دائمی دارد. تغذیه‌ی ناامیدی من در آن روزها، اخبارِ ماهواره بود، سرزدن به فیسبوکِ دوستانِ خارج‌نشینم بود، خیال‌پردازی‌های خودم بود همه با این مضمون که «کاش وطنم ایران نبود»، جمعِ دوستانِ غربگرایم بود.. این طرف که آمدم اما به یک‌باره جیره‌ی ناامیدی‌ام قطع شد. زندگی تقریباً سخت‌تری نسبت به ایران داشتم. هفته‌ای چهل ساعت کارِ مردانه، با هیچ کجای وجودم جور در نمی‌آمد. می‌دیدم اما هنوز اُمید دارم. تغذیه‌ی ناامیدی که قطع شود، مهم نیست شرایطِ زندگی چقدر سخت باشد، آدم به اُمید می‌رسد. حواس‌مان باشد، اگر معترض به چیزی هستیم، ببینیم اعتراض‌مان از کجا تغذیه می‌شود. ببینیم ناأمیدیِ باطل ما تحمیلی است، اکتسابی است یا تقلیدی؟ @pardarca