"خاطره شماره یازده" بیا و پر بکش پریدنت مقدسه... سلام فائزه جان سلام جوونی که شدی عاقبت به‌خیر خوشا به سعادتت به همه ثابت کردی دخترا هم شهید میشن حقیقتا خیلی بهت غبطه خوردم تو به همه ی آرزو های من رسیدی شنیدم قرار بوده خانم معلم آینده بشی... الانم فرقی نکرده شدی معلم ایثار و شهادت برای ما بهم بگو تو روضه های فاطمیه چی گفتی در گوش مادر که خریدنت چیکار کردی؟! راستی زیارتت قبول ! چقدر طابوت پرچم پیچت میون صحن های حرم امام رضا دلبری میکرد... من از دوستات شنیدم از اول با همه فرق داشتی همون موقع که همه درگیر کار هاشون بودن برای اجرا تو در تکاپوی نماز اول وقت بودی ... همون موقع که برگشتی عقب کاروان  که ببینی کسی جانمونده و پر کشیدی... میشه حواست به ماهم باشه که جا نمونیم؟! این رو هم شنیدم که شهدا برای هدایت کردن رفیقاشون خیلی تلاش میکنن ! خب الحمدلله که ما هم رفیق و هم خواهرت هستیم خداروشکر هم سنگرت هم قراره بشیم پس فراموشمون نکن ... پس کمکمون کن... پس دستمون رو بگیر از اول مسیر و ببر تو همین راهی که تا آخرش رفتی ... به امید دیداری زیبا🤍