چهل روز گذشت 🥺صبح از خواب و بیداری برخاستم و گوشی را باز کردم و با انگشتان سرگشته ام دنبال خبر گشتم، خبری از گمشده ی ملت. خبری که دلمان را شاد کند و مژده دهد همه ی نگرانی های دیروز بیهوده بوده. اما خبر را که خواندم... میخکوب شدم: "متاسفانه علائمی از زنده بودن هیچ یک از سرنشینان بالگرد دریافت نشده است..." 💔انگار یک سطل آب سرد رویم ریختند. یعنی چه؟ رئیسی نباید میرفت! نه! او داشت برای مردم کار می کرد، داشت زحمت می کشید، همین چند روز پیش فیلمش را دیدم که به سفر استانی رفته بود... چرا از کنار آن فیلم راحتا گذشتم؟؟ چرا حواسم به اهمیت این اقدامات نبود؟ کلاس داشتم. نفهمیدم چه جوری، اما رفتم کلاس. همه جا بوی غم... بوی شهادت میداد. خیابان ها، کلاس ها، و... مراسم تشییع که برگزار شد، قلب ایران یکی شد و برای عزیزجمهورش تپید. این دیگر یک انتخابات نبود، اما همه به رئیسی رای دادند... به مرام و پشتکارش، به صداقتش. اینکه رئیس جمهوری برای خدمت به مردمش جانش را فدا کند، دیگر افسانه نبود. با اینکه چهل روز گذشته، هنوز باورم نمی شود. با خودم می گویم خدا را چه دیدی، شاید خبر تکذیب شد! اما هر بار به خودم نهیب می زنم: چشمانت را باز کن. یادت نرود چه شد که انتخابات دارد یک سال زودتر برگزار می شود. چون رئیس جمهور قبلی جانش را در راه خدمت به مردم داد. رئیسی به گردن همه ی ما حق دارد. فردا پای صندوق رای می رویم و به یک مثل او رای می دهیم، تا در روز چهلمش، حقش را ادا کنیم. 🆔 @fereshteganarak313