داستان برای آموزش سوره ناس  توي داستان ما يه پسر بود كه اسمش سعيد بود. سعيد روي پله حياط خونشون نشسته بود و به توپ قشنگي كه پدرش براش خريده بود نگاه مي كــرد ناگهان يكي تو دلش پچ پچ كرد و گفت :‌سعيد برو توپ بردار بزن به شيشه اتاق تا شيشـه بشكنــه و با صداي شكستن شيشه همه رو بيدار كن ،‌آنوقت مي توني با برادرت بازي كني . سعيـــد گفت :‌بهتــــره همينكار رو انجام بدهم ، خوب فكريه ! همينكه مي خواست توپ رو برداره يكدفعه پرتش مي كنه روي زمين ! ياد حرف خانم مربي مي افته كه توي مهد قرآن گفته بود ،‌بچه ها هر موقع (( شيطون زشت و ناقلا )) اومد تو دلتون قلـقلـكتـون داد و خواست كه شما كارهاي بد انجام بدين سوره ناس رو بخونيد تا اون شيطــونه از شمـا دور دور بشه سعيد شروع كرد به خوندن سوره ناس و مامان صداش كرد سعيــد پســرم ؛‌بيــا بـرادرت بيــدار شــد، عصــرونه بخــوريد و مي تونـيد با هم بــازي كنيد . سعيد خيلي خوشحــال شد كه گــول شيطـــون رو نخورده بود و خدا را شكر كرد . ✅ کپی و نشر فقط با لینک کانال فرشته های قرآنی فدک👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1858863273C8f7b612524