در کنار برکه آبی مار سبزی🐍 زندگی می کرد. این مار یک دوست داست که پوست بدنش زرد بود. مار 🐍همیشه به دوستش حسودی اش می شد و دوست داشت مثل دوستش پوست بدنش زرد باشد. چون مارهای دیگر مار زرد را بیشتر دوست داشتند. این حسادت کار دست مار سبز🐍 داد و یک روز تصمیم گرفت دوستش را نیش بزند. بله نیشی که خداوند برای دفاع از دشمن بهش داده بود رو به خاطر حسادت برای دوستش استفاده کرد. مار سبز 🐍بعد از اینکه دوستش را نیش زد پشیمان شد. اما پشیمانی دیگر فایده ای نداشت او با نیشش به دوستش شر رسانده بود. و بهترین دوستش را از دست داده بود. https://eitaa.com/joinchat/1858863273C8f7b612524