مواجهه ی دوم آرمین با ویروسش مواجهه ای عجیب تر از دیدار اول بود. احساس تعلق، فرار نکردن، نشستن رو به روی ویروس و البته خون دماغ شدن بر اثر ارتباط مغناطیسی از اثرات این دیدار بود. +آرمین جان بیا شام، مادر جان _اومدم مامان +عزیزم این سفره رو باز کن تا بابات هم نمازشو تموم کنه _چشم مادر، ماکارامی درست کرده. غذای مورد علاقه ی آرمین و خواهر کوچک ترش نسترن. + نسترن یه موقع نری کمک مامان _ماماننننن ببین باز این گیر داد +حالا از من گفتن بود مادر برای اعضای خانواده غذا می کشد. پدر از درس آرمین و نسترن سوال می کند و آن ها را تشویق به درس خواندن می کند. تلویزیون راس ساعت ۸ مهم ترین اخبار را پخش می کند. +به خبری که هم‌اکنون به دست مان رسیده ست توجه فرمایید: شهردار شیکاگو از کشته شدن دو نوجوان دختر و پسر یکی در شرق و دیگری در شمال این شهر خبر می دهد. هم زمان گشت امنیتی پلیس هم از رؤیت موجوداتی عجیب گزارش می دهد. اعضای خانواده مشغول صحبت با یکدیگر هستند و به این خبر گوش نمی دهند فقط آرمین است که متوجه گزارش خبری می شود بعد از شام به اتاقش می رود. به ارتباط این ویروس با آنچه که اخبار اعلام کرده بود فکر می کند. موبایلش را برمیدارد و به امید پیام میدهد. +سلام امید خوبی _سلام آرمین. من نه، اصلا حالم خوب نیست +چی شده _اتفافا الان میخواستم بهت زنگ بزنم +به کمکت نیاز دارم _چیشده؟ چه کمکی؟ + فکر می کنم منم به ویروس تو مبتلا شدم _ درست حرف بزن ببینم + عصری بیرون از خونه بودم. موقع برگشت احساس ضعف کردم. حس کردم اختیارم دست خودم نیست. متوجه هیچ چی نبودم. _ ببین امید، این قضیه رو به هیشکی نگو تا فردا بعد از مدرسه با هم حرف بزنیم