#رمان_کوتاه_ویروس
#پارت_اول
از خانه بیرون رفت. با سرعت حرکت می کرد. در راه گوشی موبایلش را از جیبش بیرون آورد و شماره ی امید را گرفت.
+ امید کجایی؟
_سلامت کو؟
+مسخره بازی در نیار. یه کار مهم دارم باهات. کجایی؟
_چیشده؟ من خونه م.
+دارم میام خونه تون
_باشه خوش اومدی
+فعلا
_خداحفظ
تند تند راه می رفت. بدنش عرق کرده بود. هوا کمی سرد بود. با وجود حرارت بدنش و عرقی که کرده بود، این سرما آزار دهنده بود. نفس نفس می زد. چند کوچه ای تا خانه ی دوستش مانده بود. به خانه ی امید می رسد. زنگ را به صدا در می آورد. امید از قبل آماده شده بود.
+سلام آرمین
_سلام امید
+خوبی؟ حالت چطوره؟
_ممنون. یه اتفاقی برام افتاده
+ آروم باش. چیشده؟
_ اگه میتونی بیا بریم به جای خلوت صحبت کنیم.
+ باشه من در خونه رو ببندم. کجا بریم؟
_ اون پارک بزرگ کنار مدرسه چطوره ؟
_هنونجا که بعضی وقت ها فوتبال بازی می کنیم؟
+ آره
_ خیلی خوبه. بزن بریم
+حالا میخوای بگی چی شده یا نه؟
_ حس می کنم یه بیماری خیلی بد گرفتم.
+ چه بیماری ای؟
_ تا حالا این حس رو نداشتم. یه ویروس خیلی جدیده. حالم رو خیلی بد کرده.
+ چی داری می گی؟ درست حرف بزن ببینم.
_ ببین خیلی وقت نیست که مبتلا شدم. باید بگذره تا ببینم دقیقا چیه. فقط به تو اعتماد داشتم که اینو بهت گفتم.
+ من کنارتم داداش. غمت نباشه.
_ لطفا به هیشکی نگو. نمیخوام کسی بفهمه
+خیالت راحت
_ ممنون ازت امید جان