از خانه بیرون رفت. با سرعت حرکت می کرد. در راه گوشی موبایلش را از جیبش بیرون آورد و شماره ی امید را گرفت. + امید کجایی؟ _سلامت کو؟ +مسخره بازی در نیار. یه کار مهم دارم باهات. کجایی؟ _چیشده؟ من خونه م. +دارم میام خونه تون _باشه خوش اومدی +فعلا _خداحفظ تند تند راه می رفت. بدنش عرق کرده بود. هوا کمی سرد بود. با وجود حرارت بدنش و عرقی که کرده بود، این سرما آزار دهنده بود. نفس نفس می زد. چند کوچه ای تا خانه ی دوستش مانده بود. به خانه ی امید می رسد. زنگ را به صدا در می آورد. امید از قبل آماده شده بود. +سلام آرمین _سلام امید +خوبی؟ حالت چطوره؟ _ممنون. یه اتفاقی برام افتاده + آروم باش. چیشده؟ _ اگه میتونی بیا بریم به جای خلوت صحبت کنیم. + باشه من در خونه رو ببندم. کجا بریم؟ _ اون پارک بزرگ کنار مدرسه چطوره ؟ _هنونجا که بعضی وقت ها فوتبال بازی می کنیم؟ + آره _ خیلی خوبه. بزن بریم +حالا میخوای بگی چی شده یا نه؟ _ حس می کنم یه بیماری خیلی بد گرفتم. + چه بیماری ای؟ _ تا حالا این حس رو نداشتم. یه ویروس خیلی جدیده. حالم رو خیلی بد کرده. + چی داری می گی؟ درست حرف بزن ببینم. _ ببین خیلی وقت نیست که مبتلا شدم. باید بگذره تا ببینم دقیقا چیه. فقط به تو اعتماد داشتم که اینو بهت گفتم. + من کنارتم داداش. غمت نباشه. _ لطفا به هیشکی نگو. نمی‌خوام کسی بفهمه +خیالت راحت _ ممنون ازت امید جان