ارسال کننده پیام: 🧕 خانم پیام کاربر: با سلام و احترام. بنده خاطره شیرینی از ازدواجم دارم که با همه متفاوته و رنگ و بوی بهشت داره. همسرم وقتی با خانواده شون تشریف آوردند خواستگاری به من فرمودند: من مثل یک نوزاد هستم ، همونطور نیاز به مراقبت و همون اندازه از نظر جسمی ناتوان چرا که همسر بنده جانباز قطع نخاع از ناحیه گردن بودند و از نظر سنی حدود ۲۲ سال از بنده بزرگتر و از نظر معنوی هزاران درجه از من بالاتر. اقوام من مخالف بودند که نتونم شرایط ایشون رو تاب بیارم اما بنده با خدا معامله کردم . ایشون به حرف هیچکس اهمیت ندادند و می خواستند خودشون به شناخت برسند و از بنده خواستند دیگه هیچ ملاقاتی بین ما نباشه و تلفنی صحبت کنیم تا بر اساس احساس تصمیم نگیریم. الحمدلله ازدواج کردیم و ایشون برای پسر من، همچون پدری بسیار مهربان و دلسوز و حامی قوی ای بودند طوریکه گاهی حس میکردم پسرم رو از من بیشتر دوست دارند 😊. زندگی ما با صداقت شروع شد و همیشه اعتماد و فداکاری بین هردوی ما موج میزد. هیچوقت به هم دروغ نگفتیم و هیچوقت پشت هم رو خالی نکردیم و اگر بنده یک مرد واقعی در زندگیم دیده باشم، قطعا ایشون بودند، حامی بسیار قوی، بسیار باایمان، قدرشناس، صبور، راضی به رضای خدا، اهل علم و تحصیل (دانشجوی دکترای فقه و اصول بودند)، بسیار باهوش و شوخ طبع، بسیار عاقل و مؤدب، میهمان نواز و شدیدا مهربان. در مهرماه ۱۳۹۹ به درجه رفیع شهادت نائل شدند. ایشون رو الگوی زندگی هامون قرار بدیم تا طعم واقعی خوشبختی رو بچشیم.