#رویای_نیمه_شب
#قسمت_هشتاد
به این چیزها فکر نکرده بودم که آن هم مانند پدرش شیعه آگاه بود و هرگز حاضر نمیشد با مردی غیر شیعه زندگی کند می دانید که تعداد مسلمانان غیرشیعه بسیار بیشتر از شیعیان است چرا شما از مذهب اکثریت پیروی نمی کنید تا یکی شویم و پراکنده نباشیم باید ببینیم حق با شیعه است یا با غیر چیه بیشتر بودن گروهی از گروه دیگر دلیل برتری آنها نخواهد بود اگر به تعداد است باید مسلمانان همگی مسیحی شوند چون تعداد مسیحیان از مسلمانان بیشتر است مسلمانان صدر اسلام که تعدادشان کم بود باید از بت پرست که تعدادشان بیشتر بود پیروی می کردند بگذریم از اینکه مسلمانان غیر شیعه هم با یکدیگر و وحدت کاملی ندارند و به فرقه هاو مذاهب مختلفی تقسیم شدهاند اهل سنت به چهار مذهب حنبلی شافعی مالکی و حنفی تقسیم شدهاند چرا آنها یکی نمی شوند بهترین کار این است که در کنار چهار مذهب اهل سنت مذهب شیعه را هم به رسمیت بشناسد متاسفانه سیاست آنهایی که حکومت را در دست دارند غیر از این است کارهای مرجان صغیر نمونه خوبی است ابوراجح ایستاد و گفت بهتر است به کنار رودخانه برویم من به این اتاق عادت دارم اما تو جوانی و میدانم که از فضای آزاد و دلگشا بیشتر خوشت میآید از پیشنهادش خوشحال شدن مسرور از شنیدن اینکه من و ابوراجح قصد داشتیم با هم به جایی برویم بیش از پیش ناراحت شد و چهره در هم کشید شاید خیال کرده بود که ریحانه را از ابوراجح خواستگاری کردهام و در آن لحظه می خواهیم برویم تا در این باره با ریحانه و مادر از حرف بزنیم دلم برایش سوخت
زن و شوهر جوانی به دیواره پل تکیه داده بودند به رودخانه و منظره های اطراف نگاه می کردند معلوم بود به هم علاقه زیادی دارند لبخند از لبهایشان دور نمی شد هیچ آرزویی نداشتم جز آنکه روزی من و ریحانه مثل آنها کنار هم بایستیم و با عشق و محبت به هم لبخند بزنیم و از هر دری صحبت کنیم از بالای پل قسمتی از ساختمان دارالحکومه و خانههای حله پیدا بود
نمیدانستم قنوا برای روز بعد چه نمایشی ترتیب داده بود نسیم خنکی می وزید و آب را پولک پولک میکرد رودخانه خطی مارپیچ بود که بین خانههای حل و نخلستان های انبوه کشیده شده بود
ابوراجح گفت:( تو خبر داری که سابقه ی مذهب ما بیشتر از مذهب های شماست؟)😉
پایان قسمت هشتاد
📗
@fotros_dokhtarane