🌸هوالصابر🌸 🌠🌜 _قرار بود دیگر نمایشی در کار نباشد.😒 قنواء آهسته گفت😀:(از قضا نمایشی در کار است.من خودم را به شکل پسری جوان در می‌آورم.با آن قیافه،حتی توهم مرا نخواهی شناخت.بارها این‌کار را کرده ام.)😜 _مردم بالاخره می‌فهمند.همان‌طور که فهمیده‌اند به شکل پسری فقیر درآمده‌ای و در بازار،دست‌فروشی و گدایی کرده‌ای.با قیافه ای غمگین گفت:(وگر این‌کار‌ها را نکنم،از زندگی یکنواختی که دارم،دیوانه می‌شوم!)🚶💔 به جاهای مختلف دارالحکومه سر زدیم و آنچه را دیدنی بود،دیدیم.قنواء هم‌چنان اصرار داشت که روز بعد،در ساحل رودخانه،اسب سواری کنیم.😇 _یکی دو روز است برای آن نقشه کشیده ام. _پس تو و امینه،خودتان را به شکل پسر ها درآورید و باهم به سواری بروید😉. نقشه ام را خراب نکن.ما تا کنر رودخانه می‌رویم،از پل عبور می‌کنیم،چهار نعل تا نخلستان های بیرون شهر می‌تازیم و برمی‌گردیم.😁 _آخرش نفهمیدم این کارها چه ربطی به صیقل دادن جواهرات دارد؟🤔 _داری حوصله‌ام را سرمی‌بری!اطاعت کن و مزدت را بگیر!🖐🏻😒 _بوی دردسر به دماغم می‌خورد.حس می‌کنم قربانی یک بازی خطرناک شده ام.شاید کارم به سیاه‌چال بکشد😕.پس بهتر است قبلا آن‌جا را ببینم.امروز سیاه چال را می‌بینیم و بعد دربارهء سوارکاری فردا،حرف می‌زنیم.😊 کوتاه آمد و گفت:(پدرم به کارهای عجیب و غریب من عادت دارد،ولی مطمئنم اگر بشنود با تو به سیاه‌چال رفته ام.تعجب می‌کند.بهتر است صرف نظر کنی!)👌🏻 _تو می توانی بیرون بمانی.من نگاهی می‌اندازم و برمی‌گردم.از سیاه‌چال که نمی‌ترسی؟☺️ _سیاه‌چال جای متعفن و خطرناکی است.بعضی از زندانی ها بیماری واگیردار دارند.آن‌جا موش هایی دارد که گربه ها را فراری می‌دهد.جای مرطوب و نفس گیری است.آدم🤥 را به یاد جهنم می‌اندازد.زندانی ها آن‌جا نه مرده‌اند و نه زنده اند. _بیشتر کنجکاوم کردی!تنها به این شرط با تو به اسب‌سواری می‌روم کا سیاه‌چال را ببینم.اگر صرف نظر کنم،فکر کنید ترسیده‌ام ‌جمعی آن‌جا زندگی می‌‌کنند.چرا ما نباید بتوانیم ساعتی را میان‌شان بگذرانیم؟🤔 قنواء به امینه گفت:(ما به آن جا می‌رویم،تو مجبور نیستی بیایی،اگر بخواهی می‌توانی برگردی،.)🙂 _رفتن به آن‌جا کار درستی نیست.پدرتان عصبانی میشود. امینه این را گفت و تعظیمی کرد و رفت. قنواء گفت:(فکر می کردم هیچ وقتن تنهایم نمی گذارد.)😊🖐🏻 از اراهروی نیمه تاریک گذشتیم و به در چوبی رسیدیم.در آن لحظه فقط کنجکاو بودم حماد را ببینم. 😊 پایان قسمت هشتاد و شش 📗@fotros_dokhtarane