°•╼﷽╾•° 📖 کتاب 🔷 قسمت ۱۰۳ 💢از جا پریدم و به سمتشان رفتم همه بچه‌ها با آنها روبوسی می‌کردند یکی از بچه‌ها گفت آقا سید شما که ما رو نصف جون کردی مگه شما اسیر نشده بودید؟! آخه عراقی‌ها سر شب اعلام کردند که شما رو اسیر گرفتند!! 🌀شاهرخ پرید تو حرفش و گفت چی میگی ما دوتا اسیر هم از اون‌ها گرفتیم. سید مجتبی هم به شوخی گفت ما رو گرفتند و بردن توی مقرشان بعد هم دوتا افسر عراقی را به عنوان کادو به ما دادند و برگشتیم. بعد از یک ساعت شوخی و خنده به اتاق‌ها رفتیم و خوابیدیم. ⭕️صبح فردا جلسه‌ای برگزار شد نقشه‌هایی که سید آورده بود همگی بررسی شد با فرماندهی ارتش و دفتر فرماندهی کل قوا در منطقه آبادان هماهنگی لازم صورت گرفت قرار شد در غروب روز ۱۶ آذر نیروهای فداییان اسلام با عبور از خطوط مقدم نبرد در شمال شرق آبادان به مواضع دشمن حمله کنند و تا جاده آبادان ماهشهر را پاکسازی کنند سپس مواضع تصرف شده را تحویل ارتش بدهند. سه روز تاشروع عملیات مانده بود شب جمعه برای دعای کمیل به مقر نیروها در هتل آمدیم. 📍ادامه دارد... ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝